لیوانی پر از سراب...!

2010-12-05

تازه وارد دانشگاه شده بود. حسابي تريپ دانشجويي ورداشته بود. مرتب و منظم و اتو كشيده.
اگرچه يه كم از فضاي دانشگاه توذوقي خورده بود ولي هي به خودش مي گفت: مرد باش ، نيمه پر ليوان رو ببين !!! مهم سطح علميه!
بالاخره اولين كلاس تشكيل شد، طفلي راس ساعت 8 صبح تو كلاس بود.ولي غير از خدا هيچي تو كلاس نبود.15دقيقه اي گذشت واندك اندك جمع مستان رسيدند. استاد هم ساعت 8 ونيم تشريف فرما شدند. باآمدن استاد ، زنگ املا آغاز شد.استاد معزز شروع به گفتن املا كرده ، چه كلاسِ...
دانشجوي مذكور تو دلش مي گفت كه اين چه كلاسِ...بعد باز به خودش نهيب زد كه نيمه پر ليوان رو ببين!!!
كلاس تموم شد. از اونجايي كه آمپر پرونده بود و احتياج به هواي تازه داشت وارد حياط مدرسه " ببخشيد!اصلاح مي كنم! وارد محوطه دانشگاه شد!!!
قيافه اش تابلو بود كه گيج و منگِ! " موقع ثبت نام باهم آشنا شده بوديم ،سال پاييني ماست!"رفتم سراغش ! بهش گقتم ! كلاس چطور بود؟ طفل معصوم كم مونده بود گريه كنه! شروع كردم به دلداري دادن و از كلاس هاي پرهيجان و رشادت هاي خودم و بچه ها تو كلاس گفتم كه بيا، ببين اونجا چه خبره!!"استاد املا ميگه !يكي sms مي ده ، يكي ده دقيقه آخر كلاس مياد و حضور ميزنه و ميره سي زندگيش!!!بعد از كلي صحبت مي خواستيم خداحافظي كنيم  كه با چهره اي آويزان ازم پرسيد...راستي اينجا سايت داره؟گفتم آره بابا ! ديگه اينقدر هم داغون نيست كه!!!
سايت رو نشونش دادم وارد سايت شد از بخت بدش تو سايت 1 و2 كلاس بود . حين ورودش به سايت شماره 3 با گروهي از دانشجويان كه طي عمليات شهادت طلبانه وارد سايت شدند مواجه شد ! بنده خدا كپ كرد!يا خدا ! چي شده؟ چه خبره؟ چرا اينا اينطوري مي كنن!!!در همين گير و دار ، ندايي به گوشش رسيد .بچه هاااا...
احتمالا داره كانكت ميشه...ثانيه اي چند ، سروصداها فروكش كرد.اَ اَ اَ...!بازم كه نشد. دانشجوي مذكور داشت مفاهيم جديد رو تو ذهنش حلاجي كرد ! يعني چي؟ شد! نشد! بالاخرخ شد يا نشد...؟؟؟
توهمين لحظه بچه هاي معترض رو ديد كه به سمت مسئول سايت لشكركشي كردند.مسئول سايت با چهره اي گشاده رو به معترضين كرد و گفت : مشكلي هست؟ يكي مي گفت ك جونم بالا اومد ولي اين ويندوز بالا نيومد. يكي مي گفت : چرا سيستم ها كانكت نمي شن...مسئول سايت گفت: مشكل از كامپيوتر ها نيست. مشكل از دانشجوِ كه بلد نيست با كامپيوتر كاركنه!جمله قصار مسئول سايت  دانشجوي قصه ي مارو به فكر فرو برد .چه سخن عميقي...
دانشجوي قصه ما شب كه مي خواست بخوابه ، خاطرات امروزشو مرور مي كرد...ديگه از اون ليوان نيمه پر حتي يه قطره آب هم نمونده بود همه اش شده بود سراب...ليواني پر از سراب

0 comments:

Post a Comment

طراحی شده توسط Qwilm!. ترجمه شده به زبان فارسی مجتبی ستوده