من و ريل

2010-11-15

خيلي حس خوبي داشت راه رفتن توي قطار، توي تاريكي شب، وقتي همه خوابن
حس مي كني همه دچار خسران شدن  كه نمي تونن حسي رو كه تو الان داري داشته باشن
حواسشون نيست به چيزايي كه همه ذهن تو رو پر كرده ...
رفتن به سمت ته قطار در حال حركت منو ياد آدمايي انداخت كه از رفتن فرار مي كنن و هي مي خوان بندازنش عقب اما قطار همچنان داره ميره وفرارشون فايده اي نداره  ،دير يازود بايد برن و مي رسن ته خط ...
اما من عاشق رفتنم عاشق رسيدن،اومدم ته قطار كه حواسم بيشتر جمع باشه وقتي از پنجره ته قطار به راه نگاه مي كني مطمئن مي شي كه داري ميري حركت رو حس مي كني باتمام وجود، خيالت از نموندن راحت مي شه
توي اين سكوت و اين خلوت غريب ،صداي قطار رو بيشتر مي شنوي صدايي كه لحظه به لحظه داره رفتن رو بهت يادآوري مي كنه
تو كوپه كه هستي ميون شلوغي ها شايد سهمت از اين راه ،فقط خستگي باشه، ازدحام صداها تو رو از شنيدن صداهايي كه بايد غافل كنه
اينجا هرچي بيشتر جات بد باشه يا وقتي اصلا جايي نداري بيشتر بي تاب رسيدني
توي قطار نزديك شدن اجسامو باور نمي كني و مي دوني نيومده ميرن اما اينجا ديگه حتي نزديك شدن را هم نمي بيني فقط دورشدن رو مي بيني تمرين خوبيه براي دل نبستن  هيچي حواستو پرت نمي كنه فقط نگاهت به راهيه كه داري ميري و چه قشنگ مي شد هميشه توي قطار بود
دلم مي خواد به صداي ريل ها گوش كنم اونقدر گوش كنم كه هروقت از زندگي سير شدم  هروقت روزمرگي ها ،همه چيز رو از يادم برد و دلسردي ها بهم رو آورد تو آرشيو ذهنيم بگردمو بذارم پخش شه تا ديگه غصه هيچي رو نخورم ويادم بياد كه همه اينا تموم ميشه ومن فقط يه مسافرم يه مسافر كه ساكشو باز نكرده بايد جمعش كنه  يه مسافر كه فرصتش كمه براي بهترين مسافر بودن بهترين همسفر بودن بهترين خاطره ها رو ساختن امشب دلم خيلي عجيب شده نمي دونم چي ازم مي خواد هر لحظه هواي يه چيزو مي كنه يه لحظه هواي قطعه26 رو يه لحظه هواي حرف زدن با قيصرو يه لحظه هواي حافظ رو
اما آخرش همه اش رو پس زده  و منو كشوند ته قطار به دل نوشت نوشتن

0 comments:

Post a Comment

طراحی شده توسط Qwilm!. ترجمه شده به زبان فارسی مجتبی ستوده